اکنون به نظر میرسد که ما مایل هستیم فرزندانمان را براساس طرح و تدبیر خود به وجود بیاوریم، ما هنوز جدایی بین یک چیز واقعی و یک چیز مصنوعی را گاهی به طور مبهم درک میکنیم.
در حقیقت، علائمی وجود دارند که نشان میدهند، بیشتر ما آنها را در همه زمانها امری جدی میدانیم: ما با داشتن یک زندگی مشوّش و غیر رضایتبخش در مقابل تلویزیون، درصدد نظم بخشی بیشتر در استفاده از آن و چیزهای مشابه هستیم. موقعی که ما میدویم، ابزار را به خدمت میگیریم یا حداقل، ما آرزو میکنیم که چنین کنیم. اما نگاهی که مرز کاملاً تیره شود – در موقعی که ما خود تبدیل به ابزار شدهایم – چطور این اقدامات حساس و محوری صورت میگیرند؟ اگر شما برای دویدن طراحی شده باشید، دویدن چه معنایی میتواند داشته باشد؟ تبدیل به یک دایره بیپایان، همچون چرخ بزرگ داخل زندانها میشوید، با این فرض که این چرخ بزرگ در درون خود شماست. ما با دستکاری و طرّاحی که در شخص صورت میدهیم، در واقع به لحاظ منطقی به جنبش تکنولوژی خود پایان دادهایم. با احساس قرار گرفتن بین واقعی و مصنوعی، هیجان در ما پایان مییابد و این شاید باعث آسودگی خاطر هم شود؛ دیگر چیزی وجود ندارد که دائم به ما گوشزد کند که باید زندگیمان را «بهتر بکنیم». اما همان هیجان، آخرین بازمانده یک انسان کامل میباشد. از دست دادن آن، مثل این است که ما اجازه دهیم، آخرین پیچک در جنگل از دست برود؛ بدون آن، ما به سمت جایی که نمیدانیم کجاست، سقوط میکنیم.
ما شاهد فداکاری دیوانهوار در سپردن کودکان به مدارس خوب و آموزش حرفههای خوب به آنها و همچنین درآمدهای بالا برای آنها بودهایم. والدین میکوشند که از پیش داوریها، سیاستها و رفتارهای فرزندشان نسبت به محیط اطراف بگذرند (ما برای آموزش هر چه بیشتر کودکمان مصصم هستیم و میخواهیم که او از همه چیز سر در بیاورد). پدرانی هستند که به فرزندانشان در سن چهارسالگی «کروبال» یاد میدهند و فرزندانی هستند که اگر نتوانند یک تیم مسافرتی کوچک به وجود آورند، احساس میکنند که ارزشی ندارند؛ مردم خانههایشان را به جاهایی منتقل میکنند تا فرزندانشان بتوانند با هم مدرسهایهای خوب رشد کنند.
آنها فرزندانشان را میترسانند که از ازدواج با آمریکاییهای آفریقایی تبار صرف نظر کنند و یا از این ازدواج جلوگیری میکنند . هیچ دیکتاتوری سعی نداشته است، به اندازه توجهی که والدین مدرن به ریز مسائل فرزندانشان دارند، بر زیر دستانش حکومت کند، اکنون چرا نباید این یک قدم اضافی برداشته شود؟ چرا نباید کودکان را مهندسی ژنتیک کرد تا همة آن چیزهای متمایز کنندة اشاره شده با وی عجین گردد؟ به گفته لی سیلور، «چرا نباید این قدرت را غنیمت شمریم؟ چرا نباید هر آنچه را که در گذشته بر سر راه شانس قرار میگرفتند، تحت کنترل درآوریم، در حقیقت، ما از طریق تأثیرگذاریهای قدرتمند اجتماعی و محیطی، همه جنبههای دیگر زندگی و هویت کودکانمان را کنترل میکنیم. در شرایطی که این حق را برای والدین قائلیم که آنها از هر راهی که میتوانند، به نفع فرزندانشان عمل کنند» ؟ اگر شما میتوانید بر سر سه سال حضور فرزندانتان در دیر فیلد، چهار سال در هاروارد و سه سال دیگر در هارواردلو معامله کنید، چرا نباید قادر باشید که ضریب هوشی وی را ذرهای تقویت کنید؟
به احتمال زیاد، پاسخ شما نیز داده شده است. زیرا شما میدانید که بسیاری از افراد، به طور موفقیتآمیزی در مقابل طرحی که والدینشان برای آنها در نظر گرفته بودند، ایستادند و یا طرح را گرفتند، اما آن را با شخصیت خاص خودشان منطبق کردند.
سیلور میگوید که به سختی میتوان ارزش مهندسی جرم لاین را با ارزش آموزش در یک دانشکده با هم مقایسه کرد؛ او ادامه میدهد که در هر دو مورد مذکور، هدف: «افزایش فرصتها برای کودک است تا وی به طریقی باهوشتر و برای نیل به موفقیت و شادمانی تواناتر شود». اما این در بهترین حالت، نصف داستان است. دانشکده جایی است که شما در آنجا در معرض تأثیرات هزاران چیز جدید قرار میگیرید؛ در معرض ایدههایی قرار میگیرید که احتمالاً میتوانند شما را به هر راهی بکشند. دانشکده جایی است که شما از زیر نفوذ والدینتان خارج میشوید و در مییابید که واقعاً اگر تمایل ندارید، مجبور نیستید به دانشکده حقوق بروید. گاهی اتفاق میافتد که والدین سمج میکوشند کودکانشان را به زور به سمت و سوی خاصی سوق دهند، ولی گاهی نیز کودکان سرسخت آنان در مقابل اینگونه رقم خوردن سرنوشت خود مقاوت نشان میدهند.
ما تلاش میکنیم و زندگی فرزندانمان را شکل میدهیم. همانگونه که برداشت خاص خود را از بهبودی داریم، به همان صورت سعی میکنیم، زندگیشان را «بهبود» بخشیم؛ اما جاذبه و وقار ما معمولاً آنقدر ضعیف است که فرزندانمان، در صورتی که احساس نیاز کنند، میتوانند آن را بشکنند و از آن درگذرند. مارتانوسبام، دانشمند حقوق مینویسد: در بسیاری موارد، زندگی انسانهای بسیار خلّاق و باارزش، محصول منازعهای سخت بین انتظارات و نفوذها بوده است.
این چیزی نیست که یک مهندس ژنتیک در تولیداتش بدان بیندیشد. تلاش او این است تا نسبت به موفقیت کامل خود اطمینان حاصل کند. در بهار سال 2002، یک محقق اسراییلی اعلام کرد که وی ترتیب تولید یک جوجه بدون پر را داده است. به اعتقاد وی، این مورد یک پیشرفت محسوب میشود، زیرا «از آنجا که این جوجهها پر ندارند. قبل از بستهبندی، نیازی نیست که پر آنها چیده شود، لذا کم هزینهتر هستند.» به علاوه، دیگر لازم نیست که صاحبان مرغداری برای سالنهای مرغ تهویه بگذارند تا این پرندهها را در مقابل گرمای زیاد محافظت نمایند. این دانشمند شرح داد که «پر چیز زائدی است. جوجهها خوراک میخورند تا چیزی را تولید کنند که تبدیل به آشغال شود و صاحبان مرغداری مجبورند، برای غلبه بر این معضل واقعی، برق هزینه کنند». اکنون این مهندس مجبور نیست که صاحب مرغداری را وادارد پرهای مرغها را بچیند، همچون خود صاحب مرغداری و دیگران شادتر است. او ژنی را افزوده که باعث تولید پروتئین خاصی میگردد و این پروتئین خوب و مخصوص، مانع تولید پر میشود، شما فقط با این مثال، در خواهید یافت که مهندسان (ژنتیک) انسان چه رؤیایی در سر دارند. سیلور مینویسد: «والدین از طریق باز تولید ژنتیک (و از طریق کسب توانایی در هدایت و ارتقای خصوصیات فرزندان و به علاوه فرزندان فرزندانشان) میتوانند کنترل کاملی بر سرنوشت خود داشته باشند».